Darklife

دیگر خسته شدم از بس از “تـــــو” نوشتم میخواهم از “خودم” بنویسم “من” هنوزم دوســـــتـــت دارم

Darklife

دیگر خسته شدم از بس از “تـــــو” نوشتم میخواهم از “خودم” بنویسم “من” هنوزم دوســـــتـــت دارم

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تنهایی درد داره» ثبت شده است

منِ بعد از او

غرق شده ام...غرق تنهایی هایم..غرق دلتنگی ها و دیوانگی هایم...غرق شده ام در دریای عشقی ک سهمم از ان تنها همین  تنهایی ها بود و بس...من اکنون دخترک تنهایی هستم ک سالها پیش قلب خود را اهدا کرد ب پسرک بیمعرفتی ک چیزی از عشق نمیدانست...دخترکی ک تمام وجودش نابود شد از بیمعرفتی معشوقه اش...قلبی در سینه ام نمی تپد...قلبی ک با تپش های تندش مرا کلافه کرده بود اکنون هیچ نمیزند...قلب عاشقم آنقدر تند تپیدی ک خود خسته شدی چ انتظاری از معشوقه ات داری...ک او اکنون سراغت را بگیرد...تو خود را فراموش کردی چ انتظاری از او داری اویی ک از همان اول تو را نادیده گرفت ...قلب بیچاره من چ ساده بودی...چ زود خودت را باختی و مرا نابود کردی...چ زود شکستی...تو باید دوام می اوردی...چ زود جا زدی...شکستی و تمام شدی...من ماندم و روزهایی ک ب امید رسیدن شب سپری کردم تا ب آغوش تنها همدمم بروم...آری پس از او تنها بالشتم مرا در آغوش میگیرد و تنش پذیرای اشک های من است...تو پس از شکستن تمااام شدی...از این عشق رها شدی...اما من چه... کاش من هم بعد او تمام میشدم...کاااش چشمانم پس از او ب روی دنیا باز نمیشد تا نبینم جای خالیش را...کااش اویی وجود نداشت ک من اینگونه بی تابش شوم...کاش همان وقت ها ک میگفت دوستم دارد‌...همان وقت ها ک برایم از زیبایی عشق میگفت نفس هایم ب آخر میرسید...

 

 

نظرتون!؟؟ :)