Darklife

دیگر خسته شدم از بس از “تـــــو” نوشتم میخواهم از “خودم” بنویسم “من” هنوزم دوســـــتـــت دارم

Darklife

دیگر خسته شدم از بس از “تـــــو” نوشتم میخواهم از “خودم” بنویسم “من” هنوزم دوســـــتـــت دارم

\♡\

 نوشتن سخت نیست..
کافی است قلم به دست بگیری و ذره ذره وجودت را،احساساتت را،رویاهایت را و همه و همه را در کلمات بگنجانی...
کافی است ب جای استفاده از ذهنت از قلبت کمک بگیری آنگاه تو بهترین نویسنده خاهی بود

 میدانی گاهی  تنها سکوت میکنی ،نمیتوانی حرف هایت را بگویی،آنجاست که قلم به دست میشوی...
شنونده ای برای حرف هایت  نمی یابی
 و عجیب این نوشتن ها حال دلت را آرام میکند و ارامش را میهمان قلبت

 

https://www.instagram.com/writer_7.r

ع این ب بعد فعالیتمون تو پیج بالاست..خش حال میشیم کنارمون باشین :)♡

 

 

دختری که در چشمانم پنهان شده :)

 

وقتی ب چشمای خودم تو آینه نگاه میکنم توشون دختری رو میبینم که همه ی دنیاش پرشده از سیاهی ها قلبش دیگه جایی واسه شکسته شدن نداره پشت اون لبخندای قشنگش یه دنیا غم پنهون شده  پشت همه خوبم گفتناش کلی بغض پنهونه یه دختر تنها که هیچکس نه درکش میکنه نه دوسش داره دختری که تنها همدمش تنهایی هاشه فقط درداشن که تو هر شرایط و هرجایی کنارشن و تنهاش نمیزارن دختری که به بدترین شکل ممکن از دنیای کسی که دنیاش بود بیرون کشیده شد دختری که قلبش توسط کسی شکسته شد که همه ی قلبشو اهدا کرده بود به اون این دختری که تو چشمامه خیلی وقته از زندگی و آدما خستست خیلی وقته که دلش میخاد همه رو بزاره و بره دلش میخاد بخابه و هیچ وقت دیگه بیدار نشه:)

اما همه من و میبینن ن دختر تو چشامو..همه اونی و میبینن که لبخندای قشنگ میزنه و شاده همه اون دختری و میبینن که خیلی مهربون و شاده دختری ک هیچ غمی تو دلش نداره دختری ک هر روز پرنشاط تر ع قبله ..گاهی اوقات دختر تو چشام خسته میشع و خودش و ب بقیه نشون میده..گاهی اوقات میاد میزنه تو دهن من  و میگه احمقق تو خیلی داغونی تو ی روانی عصبی بیشتر نیستی چرا داری خودت و گول میزنی هیچ کس دوست نداره..تو برا هیچ کس مهم نیستی..حتی اونی ک انقدر دیوونشی خیلی وقته ک تو رو اصلا نمیبینه چرا داری من و پنهون میکنی پشت این چهره دوست داشتنی/:؟؟!!
اونم از دست من خسته شده:/

 

 

Our channel in telegram:    T.me/sloww_death
_Our chennel in rubika:             @delneveshteh

 

جرم عاشقی♡

جرم:عاشقی/:
حکم:
محکوم به مرده متحرک شدن در اتاقی کوچک و تاریک تا ابد...
وعده صبحانه میشود مرور خاطرات و خوردن غصه ها..
کشیدن دردها میشود سیگاری که دود میشود..
در وعده ناهار بغض ها قورت داده میشود، به همراه اشک های چشمانش
آن بغض ها ع گلویش پایین میرود..:)
کشیدن تیغ ها روی دست و کبود شدن دستانش،قرمزی چشمانش،فریادهایش میان وعده ای تلخ است...
شب ها با یک آغوش دلتنگی،با تصور وجودش،با آرزوی آغوش و شنیدن دوستت دارم های دوباره اش
در نیمه های صبح به خواب میرود
خوابی که به مرگ شباهت دارد...
او روزی هزاران بار جان میدهد اما باز هم
زنده است....ع اسمش پیداست:مرده متحرک):

 

 

تمام من کشته شد

 روزی آمد در قلبم...طوری آمد که متوجه آمدنش نشدم؛یک  روزی  آمد اما ای کاااش نیامده بود...قلبم دوستش داشت...هر وقت او را میدیدم  دیوانه وار بر سینه ام میکوفت..چشمانم هرگاه او را   میدیدند میخندیدند...دلم میلرزید...زبانم بند می آمد...رگهایم منقبض میشدند ،ضربان های قلبم شدت میافتند، ای کاش هیچ وقت نمیدیدمَش...از دیدَنَش خوشحال میشدم...عاشق خنده های زیبا و دلبرانه اش بودم...حتی اخمهایش هم  دوست داشتم...
اما ،اما،اما
همه ما  آدم ها در زندگی امان  ای کاش هایی داریم که ب امید تسکین دردمان این جمله کوتاه را بر زبان می آوریم..اما این ای کاش ها نمک میپاشن روی زخم هایمان..):
ای کاش ندیده بودمش...ای کاش نمی آمد در قلبم تا روزی قلبم را له کند...تا روزی دلم را بشکند...ای کاش کمی من را میدید همانطور ک از دیدنش ذوق میکنم...مشکل همین جاست او مرا ندید😔..ندید و له کرد قلبم را،غرورم را...ندید و بع آسانی پا روی تمام من گذاشت و گذشت...
ای کااش ،ای کاااش ،ای کاااااش...
دوست داشتن هایم اشتباه بود...نتوانستم وارد قلبش شوم...خواستم وارد شوم اما روی قلبش زده بود ورود ممنوع......
قبل من کسی وارد شده بود و قلب او را به تصاحب خود درآورده بود...آرام آرام غرورم را جمع کردم برای برگشتن...چشمانی ک همیشه میخندیدند این بار اشک ریختند ..دلی ک همیشه ذوق میکرد این بار مرد...قلبی ک عاشقانه می تپید این بار گاهی میزد و گاهی نه...لبخندهایم رفتند دنبال کارشان...لبهایم قفل شدند...روح از بدنم جدا شد و همع چی تمام شد.....ای کاش نمیدیدمش تا من را نابود کند...من تمام شدم💔

 

 

 

تا حالا شدع!!؟؟

تا حالا شده با خودتون فکر کنین عجیب ترین چیز تو دنیا چیع!؟
عجیب ترین چیز تو دنیا لبخندیِ که پشتش یع آدم داغون پنهون شدع..یع آدم خستع..آدمی که خستع تر ع چیزی کع بخاد خودشُ حالشُ بع بقیع توضیح بده..آدمی کع ع بیمعرفتیای بهتریناش دلش گرفتع..

میدونین سخت ترین کار دنیا چیع!؟
این کع ب خاطر حال اطرافیانت چشم رو خودت و دلت ببندی..برا اینکه اونا حالشون بد نباشه قلبت و بزاری زیر پاهات و با بی رحمی ع کنارش بگذری..برا اینکع ی وقت اونا غصه نخورن حرفی ع حال خودت نزنی اما همیشع باشی سنگ صبورشون و در آخر ب عنوان ی بی معرفت انگشت اتهامشون بع سمت تو باشع..

بد ترین درد تو دنیا!؟
اینکع ع خوب بودن انقدری ضربه خورده باشی کع ع خوب بودنت خجالت بکشی و دلت بخاد ی آدم بد باشی..اینکع هر روز سعی کنی خودت و تبدیل به ی آدم بی رحم بی تفاوت کنی اما نشع....

 

 

نظرتون؟!  :)

معشوقه بیرحم من :)

دلتنگی هایم را ندید که با یاد جدایی از او در قلبم لحظه به لحظه بیشتر و بیشتر میشدند دلتنگی هایی که مرا تا مرزجنون پیش میبرد دلتنگی هایی که نفس کشیدن را برایم دشوار میساخت دلتنگی هایی که تنها با یاد جدایی مرا به این حس ها دچار کرده بود حال پس از جدایی چه بر سرم آورده....
سخت ترین وتلخ ترین  لحظه برایم لحظه جدایی بود لحظه ای که خود جدایی روح از تن را به چشم دیدم،لحظه ای که پس از آن تمام من خلاصه شد در لبخند های تلخی که خود از تلخی آنها خسته ام ...من بیشترین وابستگی هایم را علایقم را عاشقانه هایم را به پایش ریختم به پای اویی که اکنون من در هیچ کجای  قلبش جایی ندارم در قلب اویی که تمام دنیایم خلاصه شده در لبخند زیبایش ...لحظه ای که تمام تنم به لرزه در می آید از نگاهش نگاهی که برای من هزاران معنی دارد و برای او بی حس ترین و سرد ترین و عادی ترین نگاه است...کاش اوهم به اندازه یک شب حتی یک لحظه حس های مرا تجربه کند دیوانگی هایم را،دلتنگی هایم را،تنهایی هایم را،عاشق بودنم را😔💔

 

 

نظرتون!؟؟ :)


 

منِ بعد از او

غرق شده ام...غرق تنهایی هایم..غرق دلتنگی ها و دیوانگی هایم...غرق شده ام در دریای عشقی ک سهمم از ان تنها همین  تنهایی ها بود و بس...من اکنون دخترک تنهایی هستم ک سالها پیش قلب خود را اهدا کرد ب پسرک بیمعرفتی ک چیزی از عشق نمیدانست...دخترکی ک تمام وجودش نابود شد از بیمعرفتی معشوقه اش...قلبی در سینه ام نمی تپد...قلبی ک با تپش های تندش مرا کلافه کرده بود اکنون هیچ نمیزند...قلب عاشقم آنقدر تند تپیدی ک خود خسته شدی چ انتظاری از معشوقه ات داری...ک او اکنون سراغت را بگیرد...تو خود را فراموش کردی چ انتظاری از او داری اویی ک از همان اول تو را نادیده گرفت ...قلب بیچاره من چ ساده بودی...چ زود خودت را باختی و مرا نابود کردی...چ زود شکستی...تو باید دوام می اوردی...چ زود جا زدی...شکستی و تمام شدی...من ماندم و روزهایی ک ب امید رسیدن شب سپری کردم تا ب آغوش تنها همدمم بروم...آری پس از او تنها بالشتم مرا در آغوش میگیرد و تنش پذیرای اشک های من است...تو پس از شکستن تمااام شدی...از این عشق رها شدی...اما من چه... کاش من هم بعد او تمام میشدم...کاااش چشمانم پس از او ب روی دنیا باز نمیشد تا نبینم جای خالیش را...کااش اویی وجود نداشت ک من اینگونه بی تابش شوم...کاش همان وقت ها ک میگفت دوستم دارد‌...همان وقت ها ک برایم از زیبایی عشق میگفت نفس هایم ب آخر میرسید...

 

 

نظرتون!؟؟ :)